سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

 

 

به نام خدا

 

به خدا تکیه کن نه به مال وقدرت خود

 

پیاده ای سر و پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه بدر آمد و همراه ما شد و معلومی نداشت و خرامان همی‌رفت و می‌گفت

نه به استر بر سوارم نه چه اشتر زیر بارم

           نه خداوند رعیت نه غلام شهریارم

غم موجود و پریشانی معدوم ندارم

       نفسی می‌زنم آسوده و عمری می‌گذارم

اشتر سواری گفتش ای درویش کجا می‌روی برگرد که به سختی بمیری نشنید و قدم در بیابان نهاد و برفت چون به نخله محمود در رسیدیم توانگر را اجل فرا رسید درویش به بالینش فراز آمد و گفت ما به سختی بنمردیم و تو بر بُختی بمردی.


*شخصی همه شب بر سر بیمار گریست

                  چون روز آمد بمرد و بیمار بزیست


ای بسا اسب تیز رو که بماند

          که خر لنگ جان بمنزل برد

بس که در خاک تندرستان را

          دفن کردیم و زخم خورده نمرد


موجود : دارایی

معدوم :ناداری

نخله محمود :منزلی است نزدیک مکه

بُختی :شتر قوی هیکل


** گلستان سعدی با تصحیححسین استاد ولی_ باب دوم _حکایت 16  ص113 

 

 






تاریخ : شنبه 93/10/6 | 10:15 صبح | نویسنده : سید اصغر سعادت میرقدیم لاهیجی | نظرات ()
لطفا از دیگر صفحات نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By M a h S k i n:.